محل تبلیغات شما



ای شیعیان جامانده ام
زان جمع زُوّار حسین، زان مسلمین عالمِین 
زان عاشق پرشور وشِین، ای شیعیان جامانده ام
زان عازمان کربلا، زان راهیان نینوا
زان زائرخون خدا، ای شیعیان جامانده ام
زان هندیِ پاک غریب، زان ارمنی لارقیب
زان اهل سنّت نجیب، ای شیعیان جامانده ام
زان پیر رنجور فقیر، زان مادر خسته و پیر
زان طفل بی پای صغیر، ای شیعیان جامانده ام
زان خادمین موکبِیْن، زان ضابطین حرمِیْن
زان زائرین اربَعِیْن، ای شیعیان جامانده ام
زان مردم مهمان نواز، زان عارفان سر به راز
زان مُهر، سجاده، نماز، ای شیعیان جامانده ام
زان کور اِفلیج علیل، زان بسته بر صندوق دخیل
زان عشق مولایم قتیل، ای شیعیان جامانده ام
ترسم نباشد فرصتی، دیگر نباشد همتی
غافل شوم از رحمتی، ای شیعیان جامانده ام
ترسم دگر دیرم شود، پایم زمین گیرم شود
عمرم رود پیرم شود، ای شیعیان جامانده ام
آقا بشو توشافی ام، عشق تو مولا کافی ام
از نور تو من وافی ام، ای شیعیان جامانده ام
ابوالفضل سرلک متخلص به استوار


شعر حیف از آن جوانی ام

بازی این چرخ و فلک، دهر و زمان پرکلک،

ازمن ستاند بال و پرک،حیف از آن جوانی ام

رفت به باد غرور من، گشته فنا سُرور من

شرم از این حضور من،حیف از آن جوانی ام

از سر عقل عبـور من، بی گَزَک آن مرور من

هَتک به این شعور من،حیف از آن جوانی ام

نیست دگر تاب و توان، بسته شده قفل زبان

تا بی کِی مُهر بر این دهان،حیف از آن جوانی ام

بسته دو دست و بال من‌، وااسفا به حال کن

کو دگر قیل و قال من، حیف از آن جوانی ام

نیست مجال صحبتم، از عملم به حیرتم

از روی دل به خجلتم‌، حیف از آن جوانی ام

بند زدم به پای خویش،نه راه پس نه راه پیش

از همه سو به مات و کیش، حیف از آن جوانی ام

مال ندارد ارزشی، از چه تو سخت به کوششی؟

از غم و درد به جوششی‌، حیف از آن جوانی ام

کُن تو رها این معرکه، آزاد شو از مَهلَکه

از دل برآر آن نعره که: حیف از آن جوانی ام

نه منّتی، نه ذلّتی نه خفّتی، نه حکمتی‌

از حق بخواه تو عزّتی، حیف از آن جوانی ام

ابوالفضل سرلک متخلص به استوار

 


زمین و آسمان آتش فروزند

ز شرم از روی آقایم بسوزند

بسوزد سینه­ ام زین درد عظمی

به عاشوراست زمین م کبری

عجب شور و عجب غوغاست در این دم

که اشک­ها جاریست چون آب زمزم

همه عالم  عزادار حسین است

دل شیعه ز غم در شور و شین است

به چشمان سیل اشک دارند ازین غم

که دل سوزد از این اندوه و ماتم

خداوندا دلم طاقت ندارد

از این ماتم ز چشمم خون ببارد

دل سنگ آب شود زین درد و اندوه

نه دریا طاقتش، نه صخره و کوه

کجای دل نَهَم این بار غم را

اسارت رفتن عترت مولی

به که گویم غم اصغر نوزاد؟

به که گویم غم عباس شیرزاد؟

به که گویم غم قاسم داماد؟

به که گویم غم اکبر ناشاد؟

به که گویم غم عبدالهش را؟

غم و سوز رقیّه کودکش را

چه خون دل بخورد زینب ز مردم

چه سیلی­ها بخورد بانو از آن قوم

چه سان سازش کنم با این مصیبت؟

که گفت هیهاتها آقا ز ذلّت

سلام الله علیک یابن پیمبر

بشو شافی ما در روز م

 ابوالفضل سرلک، متخلّص به استوار


مگس و زنبور عسل

مگسی گفت به زنبور عسل:کای بی خِرَد

از چه رو بهر غذا رنج فراوان می بری؟!

یا چرا هر دم به یک راهی شوی از بهر شهد؟!

یا چرا بهر عسل سختی دوران می خری؟!

یا نمی بینی مرا که قوت بی زحمت خورم؟!

اندکی پر می زنم، وانگه نشینم بر سری

قوت خود را من بیابم در همه جا و مکان

نیست نیاز زحمت کشیدن، عشق بُوَد تن پروری»

گفت به او زنبور:که ای منفور هر خَلق و بشر

این قیاس از چه کنی، خود را و من، گویا خری؟!

من پی پاکی گل اینجا و آنجا می روم

بهر ذرّه ای ز شهد بسیاز زنم بال و پری

نی که چون تو در پی گندی و ناپاکی روم

بو کشم بر هر کثیفی، لاشه ای، بر پیکری

لاجرم هر کس پی پاکی و زیبایی رود

رنج او افزون شود، امّا دهد بار و بری»

--------------------------

گفتمش من این مثال از بهر برخی مردمان

که به مانند مگس هر دم کنند هوچی گری

جمله می گردند پی ایراد و ضعف مردمان

خوبی مردم نبینند، خود زنند کوری، کری

دیدن خوبی مردم چشم پاکی لازمش

چشم ببندد برکژی ها، رو کند بر زیوری

همچنان خُلق مگس نُقصان مردم را نبین

در پی خوبی مردم باش تو از هر دری

همچو زنبور عسل با جمع نیکان هم کلام

خوی ایشان بایدت، از عیب و از نقصان بری

نی که چونان مگس هم کیش اوباشان شوی

خوی ایشان را بگیری، از پی لوده گری


آقا سلامت می کنم

مولای ما، آقای ما، آرامش قلبهای ما

ای ساقی مستهای ما، آقا سلامت می کنم

ای مهدی صاحب زمان، ای نور تو در هر مکان

ای به فدایت سر وجان، آقا سلامت می کنم

ما جملگی حسرت کشان، بر جلوۀ گشته نهان

ای خال هاشمی نشان، آقا سلامت می کنم

مستان عشق شیعگی، یزدان نمایند بندگی

ای شیعه را رخشندگی، آقا سلامت می کنم

دل را به نامت می کنم، آن دل مکانت می کنم

جان را فدایت می کنم، آقا سلامت می کنم

شوری بود در این سرم، بر شیعگیت مفتخرم

ای مایۀ لطف و کرم، آقا سلامت می کنم

 جلوه نما ای مهربان، گستر عدالت در جهان

ای رهبر منتقمان، آقا سلامت می کنم

بنگر به این حال زمین، پُر گشته از ظلمت و کین

ای منجی مستضعفین، آقا سلامت می کنم

ما بر فرج دست به دعا، تو نیز بخواه این از این خدا

عجّل فرج با یک صدا، آقا سلامت می کنم

رجعت نما ای نازنین، حق را ستان از کافرین

وارث ختم المرسلین، آقا سلامت می کنم

ابوالفضل سرلک، متخلص به استوار


بخواندم این از آن پیر همِدان

که شعر او نشیند بر دل و جان

دلم در هجر جانانی بسوزد

گریبان تا به دامانی بسوزد»

به یاد آمد غم عشق جوانی

که هی افسوس از این نامهربانی

غم عشقش دم اوّل اثر کرد

منِ شوریده را آشفته سرکرد

ز عشق این عزیز رفته از دست

بشستم دست و دل از عالم پَست

چه سوز عاشقی دیدم به راهش

دل و جانم فدای روی ماهش

به راهش جان سپاردن آرزویم

نشاید دست از این رؤیا بشویم

نه سر دارم نه سامانی از این فکر

به هر خلوت کنم نامش به لب ذکر

نه راه دیدنش بر من هویدا

نه مرحم بهر من، بر قلب شیدا

نمی دانم کدامین ره بجویم

هوای او همه گل ها ببویم

خداوندا شبی او را به خوابم

نما مهر بر دل بی صبر و تابم

خوشا دیدار یار در خواب و رؤیا

خوشا آرامش این قلب رسوا


تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

رنگین کمون جینگیلی